در این قسمت لغات روان شناسی بخش 4 عرضه شده است.
لغات روان شناسی صفحه اصلی – کلیک کنید
خرید لغات روان شناسی / مجموع لغات در کل رشته ها / لغات بر حسب گروه بندی چند رشته
لغات روان شناسی بخش 4
آركی تایپدر زبان فارسی به “انواع قدیمی”، “انواع كهن”، “كهن الگو”، ” صورت ازلی” و مانند آن ترجمه شدهاند.آركی تایپها عبارتند از عناصر سازنده ناخودآگاه. گاهی از آن به عنوان تصویرهای اسطورهای و الگوهای جمعی نیز یاد شده است. | Archetype |
معنی اساسی این اصطلاح عبارتست از فروبردن، جذب كردن یا جزئی از خود گردانیدن. | Assimilation |
نواحی ارتباطی.مناطقی از مغز كه فرض میشود “فرآیندهای روانی عالی” مثل تفكر، استدلال، و نظایر آنها در آن ناحیه روی میدهد. | Association Cortex |
دل بستگی.بطور كلی، پیوند عاطفی بین مردم. مفهوم ضمنی آن این است كه چنین پیوندی یا وابستگی همراه است، مردم برای ارضاء عاطفی بر هم تكیه میكنند. | Attachment |
توجهبه توانایی حاضرالذهن بودن شخص نسبت به محركی خاص، بدون تحت تاثیر واقع شدن توسط تحریكات جانبی و محیطی اطلاق میشود. | Attention |
نگرش | Attitude |
نظریه استاد یا انتساب.یك دیدگاه نظری كلی در روانشناسی اجتماعی كه با موضوع ادراك اجتماعی سر و كار دارد.در عمل اسناد یا انتساب، شخص خصوصیتی (صفت، هیجان، یا انگیزه) را به خود یا دیگری نسبت میدهد. | Attribution Theory |
عصب شنوایی.هشتمین زوج اعصاب جمجمهای این عصب دو شاخه اصلی، عصب حلزونی كه اطلاعات مربوط به صداها را منتقل میكند و عصب دهلیزی كه اطلاعات مربوط به تعادل جسمی را منتقل میسازد تشكیل یافته است. | Auditory Nerve |
فرآیند خودكار.در روانشناسی شناختی، هر فرآیند بخوبی آموخته شده كه بدون تعمق عمدی و آگاهانه روی میدهد.رانندگی “اتوماتیك” یك راننده مجرب مثال خوبی برای این مورد است. | Automatic Process |
دستگاه عصبی اتونومیك (خودكار).قسمت عمدهای از سلسله اعصاب، با دو بخش اساسی، سمپاتیك و پاراسمپاتیك. این سیستم “اتونومیك” نامیده میشود چون بسیاری از اعمال تحت كنترل آن خودبخود تنظیم میشوند یا بعبارتی “خودمختار” هستند. | Automatic Nerves System (ANS( |
كاشف دسترس پذیری.تاثیر قابلیت وصول مواد مورد نیاز برای استدلال، بر استدلال شخص. | Availability Heuristic |
درمان با ایجاد بیزاری.در این روش، تقویت منفی برای كمك به بیمار در فرونشانی رفتار نامتناسب كه میل به ترك آن را دارد، مورد استفاده قرار میگیرد. در مورد استفاده از تقویت منفی دو مساله وجود دارد، یكی تكنیكی و دیگری اخلاقی.مساله تكنیكی این است كه تاثیر تقویت منفی بر رفتار معمولاً موقتی است. مساله اخلاقی این است كه تقویت منفی مستلزم استفاده از محركهایی است كه ناخوشایند یا اندكی دردناك است و عواملی شبیه آن در موارد دیگر به منظور تنبیه مورد استفاده قرار میگیرد. | Aversion Therapy |
آكسون.زائدهای از سلول عصبی كه تحریكات را از جسم سلول عصبی به سایر سلولها منتقل میكند. | Axon |
طبقه طبیعی.طبقهای كه با ساختار طبیعی، بولوژیك و تشریحی ادراك كننده وجود دارد. مثلاً رنگها از این نظر طبقات طبیعی هستند. | Basic Level |
غشاء قاعدهای.غشاء ظریفی در حلزون گوش داخلی كه عضو كورتی روی آن قرار گرفته است. | Basilar Membrane |
رفتار.اصطلاح كلی و پوششی برای اعمال، فعالیتها، بازتابها، حركات، فرآیندها، و بطور خلاصه هر واكنش قابل سنجش ارگانیسم. | Behavior |
رفتار درمانی.روشی كه بر اصول فرضیه یادگیری متكی است و از شرطی سازی عامل استفاده میكند. رفتار درمانی به مسائل خاص معطوف است و در مواردی كه مسائل به وضوح مشخص شده و اهداف درمانی روشن است نتایج بهتری دارد. | Behavior Therapy |
تمرین رفتاری.تكنیك درمان رفتاری كه از طریق آن درمانجو در شرایط درمانی رفتار تازه یا عمل سختی از تمرین و اجرا میكند درمانگر غالباً مدل رفتار میشود و درمانجو را در چگونگی انجام مناسب آن راهنمایی میكند. | Behavioral Rehearsal |
رفتارگرایی.نظریهای در روانشناسی كه طبق آن تنها موضوع مناسب برای تحقیق روانشناختی علمی رفتار قابل مشاهده و قابل سنجش است. این اصطلاح توسط واتسون در سال 1913 ابداع شد.رفتارگرایی مدعی است كه “ناخودآگاه” نه مفهومی قابل تعریف است و نه قابل استفاده. | Behaviorism |
طرح بین آزمودنیها.طرحی تجربی كه در آن آزمودنیهای مختلف تحت شرایط متفاوت مورد آزمایش قرار میگیرند. | Between-Subject Design |
پسخوراند زیستی.در این روش به بیمار یاد داده میشود كه بر اعمال بدنی خود، نظیر فشار خون، كه بطور طبیعی كنترل بر آنها ندارد، كنترل پیدا كند.این روش بیشتر بر اعمال اتونومیك، و اكثراً در دستگاه قلب و عروق مورد استفاده قرار میگیرد.برای كنترل فعالیت الكتروآنسفاوگرافیك نیز كوششهایی به عمل آمده اما نتایج رضایت بخش نبوده است. | Biofeedback |
درمان زیستی-طبی.اصطلاح پوششی برای درمان اختلالات روانی با داروها، الكتروشوك، جراحی روانی و روشهای فیزیكی دیگر. | Biomedical Therapies |
هر نورونی كه زائدههای آن، آكسون و داندریت، در دو جهت مخالف از تنه سلولی جدا شده باشند.نمونه آنها در شبكیه چشم یافت میشود. | Bipolar Cells |
وقفه، انسداد.انسداد یا مهار فرآیند جاری تفكر یا تكلم. در اینجا قطار فكر ناگهان به حال توقف در آمده و “خلائی” به جا میگذارد.سپس فكری كاملاً نو ممكن است آغاز گردد. در بیمارانی كه كم و بیش بینش خود را حفظ كردهاند، این حالت ممكن است تجربه وحشت انگیزی باشد و این نشان میدهد كه تجربه وحشت انگیزی باشد و این نشان میدهد كه انسداد فكر با تجربهای كه افراد معمولی دارند و گاهی رشته افكار خود را، بخصوص وقتی مضطرب و خیلی خسته هستند، از دست میدهند، متفاوت است.انسداد فكر وقتی به وضوح وجود داشته باشد تقریباً مشخص كننده اسكیزوفرنی است. معهذا، باید بخاطر داشت كه بیماران خسته مضطرب به آسانی رشته كلام خود را گم میكنند و به نظر میرسد كه دچار انسداد تكلم هستند. | Blocking |
تصویر بدن.تصویر ذهنی هر شخص از اندام خود، بخصوص از دیدگاه دیگران. عدهای این اصطلاح را فقط در مورد ظاهر فیزیكی بكار میبرند، اما برخی آن را در مفهومی گستردهتر كه اعمال بدنی، حركات و هماهنگی را نیز در بر میگیرد مورد استفاده قرار میدهند.تصویر بدن در خیلی از اختلالات نوروتیك مختل است، از جمله در بیاشتهایی عصبی. | Body Image |
ساقه مغز.قسمتی از مغز كه پس از برداشتن نیمكرههای مخ و مخچه باقی میماند. | Brain Storm |
درخشندگی.به صورت یك اصطلاح غیرتكنیكی به هوش نسبتاً بالا نیز گفته میشود. | Brightness |
ناحیه بروكا.ناحیهای از قشر مغز كه در پردازش عمل تكلم موثر است. در افراد راست دست این ناحیه در قسمت تحتانی شكنج پیشانی نیمكره چپ، نواحی 44 و 45 برودمن واقع شده است.نامگذاری این ناحیه از گزارش پل بروكا مبنی بر این كه ضایعات این ناحیه در بسیاری از بیماران آفازیك مسئول اختلال است به عمل آمد. | Broca’s Area |
پراشتهای روانی.جوع یا پراشتهایی روانی به مصرف دورهای، كنترل نشده، وسواسگونه، و سریع مقادیری زیاد غذا در مدتی كوتاه اطلاق میشود.ناراحتی جسمی، مثل درد شكم یا احساس تهوع پایان دوره پرخوری است و در پی آن احساس گناه، افسردگی یا بیزاری از خود ظاهر میگردد. | Bulimia Nervosa |
پدیده مداخله.این پدیده كه به هنگام نیاز به كمك هر چه عده حاضران بیشتر باشد احتمالاً اقدام به كمك از جانب تكتك آنها كمتر است | Bystander Intervention |
شرح حال، شرح مفصل از یك فرد.این روش بیشتر در جریان رواندرمانی بكار میرود كه در آن اطلاعات هر چه كاملتر در مورد شخصی، از جمله سابقه شخصی، زمینهای كه از آن برخاسته است، نتایج آزمونها و مصاحبهها جمعآوری میگردد.در روانشناسی بالینی و روانپزشكی، كه اوائل علوم غیر تجربی به میرفتند، اصول نظری كلی بر پایه شرح حال گرفتن از تكتك بیماران پدید آمد. | Case Study |
پالایش روانی، تصفیه روانی.رهایی دادن ایدهها و احساسات همراه بوسیله تداوی روحی در اثر مصاحبه با معالج، رها نمودن تجاربی كه به علل عاطفی سركوب یا فراموش شده، و به عرصه وجدان آوردن آنها. | Catharsis |
سلسله اعصاب مركزی.قسمتی از سلسله اعصاب كه تشكیل یافته است از مغز، نخاع و زائدههای عصبی مربوط به آنها. | Central Nervous system) CNS) |
میان گرایی.اصطلاح پیاژه برای وابستگی غیر ارادی طولانی یك دستگاه حسی به بخشی از میدان دركی كه به پیدایش اشتباهات ادراكی و بزرگنمایی و دگرگون منجر میشود. رفتار، حركات مبتنی بر ادراك (مثل رسم یا نقاشی) غالباً بطور ثانوی تحت تاثیر قرار میگیرد و به این ترتیب میتواند وجه تفكیك بین مسائل عصبی همراه با اختلال درك، و مشكلات روان همراه با اختلال تفكر قرار بگیرد. | Centration |
مخچه.مخچه بخشی از سلسله اعصاب مركزی است كه در حفره خلفی قرار گرفته و بوسیله پایههای مخچهای به بصلالنخاع و پل دماغی متصل میشود. سطح مخچه بواسطه وجود چینهای موازی موجدار به نظر میرسد. لایهای از ماده خاكستری سطح مخچه را میپوشاند و با ماده سفید درون آن مربوط میشود. | Cerebellum |
قشر مخ.قشر مخ به اعتقاد بسیاری از پژوهشگران جایگاه تمركز عقل و شعور و منطقهای است كه مرحله نهایی تجزیه و تحلیل پدیدههای عصبی در آن صورت میگیرد.قشر مخ حاوی 70 درصد نورونهای سلسله اعصاب مركزی است، همچنین ناحیهای از مغز است كه در انسان نسبت به حیوانات رشد بیشتری یافته است. | Cerebral Cortex |
نیمكرههای مغزی.دو نیمكره قرینه مخ (حداقل از نظر ظاهر – چون از نظر بافت شناسی تفاوتهای قابل تشخیصی دارند). | Cerebral Hemisphere |
مخ.بزرگترین و بارزترین ساختمان مغز كه بوسیله شیار طولی به دو نیمكره تقسیم شده است و در قسمت تحتانی بوسیله جسم پینهای این دو نیمكره به هم اتصال یافتهاند. | Cerebrum |
استرس مزمن. | Chronic Stress |
سن زمانی.زمانی كه شخص از روز تولد پیموده است. در بچههای كوچك، معمولاً تا سن 3 تا 4 سالگی، سن زمانی به حساب ماه ذكر میشود.پس از آن تا دوره بلوغ به حساب سال و ماه و بعد از آن معمولاً فقط به حساب سال محاسبه میشود. | Chronological Age |
كنده سازی.اصطلاحی كه اولین بار توسط جورج میلر در ارتباط با فرآیند سازماندهی، كه در آن “تكههای” كوچك اطلاعات مجزا از نظر ادراكی و شناختی جمعآوری شده و بشكل یك “كل” هماهنگ یا “كنده” در آورده میشود پیشنهاد شد. | Chunking |
چرخههای زیستی. اصطلاحی پوششی برای تمام انواع “دورهای بودن” سیستمهای زیستشناختی.آنچه بیش از همه مورد مطالعه قرار گرفته، ریتمهای شبانهروزی است. | Circadian Rhythm |
شرطی شدن كلاسیك.این روش تجربی با نام ایوان پاولف دانشمند روسی مربوط است. رفلكس یك واكنش ذاتی خاص است كه با وقوع یك محرك خاص ظاهر میگردد.اینها را محرك و واكنش غیر شرطی مینامند. | Classical Conditioning |
درمانجو، موكل، مشتری، خریدار خدمات یا متاع.در زمینههای غیر طبی به جای اصطلاح بیمار به دریافت كننده خدمات بهداشت روانی اطلاق میشود. | Client |
درمان متمركز بر درمانجو.نوعی رواندرمانی كه بوسیله كارل راجرز پایهریزی شد. درمانگر از اندرز و ارائه طریق خودداری كرده و به تشویق و تصریح نكات بسنده میكند.فرض این است كه بیمار توانایی مدارا با مسائل شخصی را دارد و كار درمانگر این است كه جوّی پذیرا و فاقد داوری پدید آورد تا درون آن مسائل تفتیش و حل شوند.گاهی رواندرمانی بیرهنمود هم نامیده میشود، هرچند اصطلاح اخیر ممكن است روشهایی را نیز كه اختصاصاً از دیدگاه راجری تبعیت نمیكنند در برگیرد. | Client-Centered Therapy |
روانشناس بالینی | Clinical Psychologist |
بستن.یكی از اصول مورد تاكید روانشناسان گشتالت، و توصیف كننده فرآیندی كه بوسیله آن، ادراكات، خاطرات، اعمال و غیره كسب ثبات میكنند. یعنی بستن ذهنی فاصله، یا تكمیل فرمهای ناقص، بطوری كه تشكیل “كل” را بدهند. | Closure |
حلزون گوشمجرای مارپیچی كه شبیه دیواره داخلی حلزون است و در قسمت قدامی لابیرنت استخوانی گوش قرار دارد. | Cochlea |
شناخت.شناخت به فرآیند كسب، سازماندهی، و استفاده از معلومات ذهنی اطلاق میشود.فرضیههای شناختی یادگیری روی نقش فهمیدن تكیه میكنند اعمال روانی توسط شخص صورت گرفته، و اجزاء معلومات در حافظه ذخیره میشود تا بعدها مجدداً به ذهن فراخوانده شود.شناخت، درك روابط بین علت و معلول، عمل و نتایج عمل را در برمیگیرد. | Cognition |
ارزیابی شناختی. | Cognitive Appraisal |
تغییر رفتار شناختی. سعی برای تغییردادن رفتار از طریق تعدیل طرز تفكر شخص، چیزی كه قبلاً قانعسازی نامیده میشد. | Cognitive Behavior Modification |
رشد شناختی. رشد توانایی رفتار كودك بگونهای هشیارانه. | Cognitive Development |
ناهماهنگی شناختی.یك حالت هیجانی خاص در مواردی كه دو نگرش یا شناخت همزمان، بیثبات است و یا بین باور و رفتار آشكار تناقص وجود دارد.حل شدن تعارض فرض میشود كه به عنوان پایه تغییر در الگوهای باورها عمل میكند كه معمولاً تعدیل یافته و با رفتار هماهنگ میگردند. در نظریه خبر معادل Incongruity شمرده میشود. | Cognitive Dissonance |
نقشه شناختی.اصطلاح ابداعی تولمن برای توصیف تعبیر نظری رفتار حیوانی كه به یادگیری ماز میپردازد. تولمن معتقد بود كه حیوان یك رشته روابط فضایی – “نقشه” شناختی- پیدا میكند تا یادگیری محض یك سلسله پاسخهای آشكار. | Cognitive Map |
پردازش شناختی. | Cognitive Processes |
روانشناختی شناختی.روشی كلی در روانشناسی كه بر فرآیندهای درونی، روانی تاكید مینماید.برای روانشناسی شناختی، رفتار فقط بر اساس خصوصیات آشكار آن قابل مشخص كردن نیست، بلكه مستلزم توضیحاتی در سطح رخدادهای روانی، نمایشهای ذهنی، باورها، قصدها، و نظایر آنها است. | Cognitive Psychology |
علم شناختی.بر چسبی تازه برای مجموعه رشتههای علمی مطالعه كننده روان انسان. علم شناختی یك اصطلاح چتری برای در برگرفتن رشتههای گوناگون از قبیل روانشناسی شناختی، معرفت شناسی، علوم كامپیوتری، هوش مصنوعی، ریاضیات و روانشناسی عصبی است. | Cognitive Science |
شناخت درمانی.شناخت درمانی كه توسط آئرون بك ابداع شد نوعی رواندرمانی ساخت یافته كوتاه مدت است كه برای رسیدن به اهداف از مشاركت فعالانه بیمار و پزشك كمك میگیرد.هر چند از روشهای گروهی نیز استفاده میشود. این نوع رواندرمانی ممكن است همراه با داروها به عمل آید. | Cognitive Therapy |
ناخودآگاه جمعی.مفهوم ناخودآگاه جمعی یا اشتراكی یكی از مفاهیم ابتكاری و بحث انگیز تئوری شخصیت یونگ است. از نظر او ناخودآگاه جمعی قویترین و با نفوذترین سیستم روان است و در موارد بیماری، ایگو و ناخودآگاه شخصی را تحتالشعاع قرار میدهد. | Collective Unconscious |
اختلال همراه. | Comorbidity |
رنگ مكمل.دو رنگ كه میتوان آنها را در آمیخت تا خاكستری بیفام پدید آید. از نظر شماتیك، فامهای رنگهای مكمل را روی نقاط مقابل دایره رنگها میتوان یافت. | Complementary Colors |
سازش یا اطاعت نسبت به خواستهای آشكار یا تلویحی دیگران.در روانپزشكی بالینی این اصطلاح به حالت تسلیم در ابعاد نوروتیك اطلاق میشود. غالباً بصورتی جزئی از سیستم دفاعی شخصیتی وسواسی – جبری دیده میشود. | Compliance |
مفهوم. مجموعهای از اشیاء كه تمام آنها در برخی صفات یا خصوصیات مشترك هستند. | Concepts |
تقویت كننده شرطی | Conditioned Reinforces |
پاسخ شرطی.هر پاسخی كه از طریق شرطیسازی آموخته شده یا تغییر یابد. در شرطی سازی كلاسیك CR پاسخی است كه تحت تاثیر محركی كه قبلاً خنثی بوده است، برانگیخته میشود. | Conditioned Response (CR) |
محرك شرطی.هر محركی كه، از طریق شرطیسازی، پاسخی شرطی بر میانگیزد. CS محركی است كه قبلاً خنثی بوده و نیروی برانگیزنده خود را از طریق همراه شدن با محركی غیرشرطی بدست میآورد. | Conditioned Stimulus (CS) |
شرطی شدن، شرطی كردن.اصطلاحی كلی برای یك سری مفاهیم تجربی، خصوصاً مفاهیمی كه مشخص كننده شرایطی هستند كه تحت آنها یادگیری ناشی از تداعی صورت میگیرد. | Conditioning |
مخروط.جسمی به شكل مخروط كه دارای قاعده دایرهای بوده و سطوح فضایی آن به نقطهای در رأس مخروط منتهی میشوند؛ این شكل در اجسام مخروطی شكل شبكیه دیده میشود. | Cones |
سازش كاری، همنوا شدن با دیگران.بطور كلی یعنی تمایل به اینكه شخص اجازه دهد افكار، گرایشها، اعمال و ادراكات مسلط بر جامعه قرار بگیرد. | Conformity |
هشیاری.حالت وقوف و هشیار بودن. رایجترین كاربرد این اصطلاح همین است، مثلاً وقتی گفته میشود “او هشیاری خود را از دست داد”. | Consciousness |
اعتبار وفاقی.مشاهده گروههای مختلف در جریان رواندرمانی گروهی تعدادی فرآیندهای با ثبات نشان میدهد كه یكی از آنها اعتبار وفاقی است. | Consensual Validation |
نگهداری، حفظ كردن.اصطلاح پیاژه برای توانایی درك این موضوع كه هر چند ممكن است شكل و فرم اشیاء تغییر كند، شی هنوز هم سایر خصوصیات خود را حفظ میكند. | Conservation |
تضاد همسانی.مشاهداتی است كه دسته بندی شخصیت در طول زمان را میان مشاهدات مختلف بررسی شده، همسان ارزیابی كرده است.در صورتی كه دسته بندی رفتار در میان موقعیتها همسان نیست. | Consistency Paradox |
آرامش تماس.اصطلاح هاری هارلو برای احساس رضایت بخش حاصل از تماس با اشیاء نرم و راحت.این پدیده در بین بسیاری از انواع مشترك بوده و خصوصاً در بین پستانداران شایع است. | Contact Comfort |
كنترل وابستگی.این روش درمانی بر این اصل متكی است كه دوام رفتار به علت تقویت شدن از جانب بعضی از نتایج آن است، و اگر این نتایج تغییر یابد رفتار نیز ممكن است تغییر پیدا كند. | Contingency Management |
تقارب، همگرایی.بطوركلی، تمایل به نزدیك شدن به نقطهای خاص. | Convergence |
مدارا مردن، كنار آمدن، برخورد موفقیت آمیز. | Coping |
جسم پینهای.یكی از روابطهای عمده پیوند دهنده در نیمكره مغز است. | Corpus Callosum |
ضریب همبستگی.اصطلاحی كه به رابطه بین دو رشته سنجشهای زوجی اطلاق میشود. | Correlation Coefficient |
روانشناسی كه مراجعین را راهنمایی میكند در زمینههای انتخاب شغل، همسر، مشكلات مدرسه و … . | Counseling Psychologist |
شرطی سازی تقابلی.روشی تجربی كه در آن یك پاسخ دوم ناهمساز برای یك محرك شرطی شده قبلی شرطی میگردد. | Counter Conditioning |
انتقال متقابل، ضد انتقال.انتقال متقابل را میتوان واكنش درمانگر نسبت به بیمار، به گونهای كه انگار وی فر مهمی از گذشته او است، تعریف نمود. | Counter transference |
خلاقیت.توانایی آفرینش چیزی بدیع و تازه. به عقیده پیاژه، تفكر كودك در شروع دوره نوجوانی بیشتر انتزاعی، مفهومی، منطقی و آیندهگرا است. | Creativity |
اعتبار ملاكی.یكی از طبقات اعتبار، كه در آن نتایج یك وسیله تشخیصی با نتایج یك آزمون دیگر كه اعتبار آن قبلاً به ثبوت رسیده است مقایسه میشود. | Criterion Validity |
انطباق به تاریكی.فرآیند انطباق با شدتهای پائینتر درخشندگی، تعویض از سیستم Photopic به سیستم Scoptic. انطباق به تاریكی كامل حداقل مستلزم وقت است. هرچند قسمت عمده فرآیند ظرف 30 دقیقه در چشمی كه قبلاً در معرض نور كافی بوده است پدید میآید.مخروطها اول انطباق كامل پیدا میكنند، و انطباق میلهها تا 4 ساعت ادامه مییابد. چشمی كه به تاریكی عادت كرده است بیش از یك میلیون مرتبه نسبت به چشمی كه در معرض نور معمولی بوده است حساستر است. | Dark Adaptation |
افشاء اطلاعات برای آزمودنی در جریان یك تجربه. | Debriefing |
بیزاری از تصمیم.گرایش به فرار از تصمیمگیری، سخت و دشوار تصمیم گرفتن. | Decision Aversion |
تصمیمگری.اصطلاحی پوششی برای 1. فرآیند انتخاب. 2. یك رشته نظریهها و پژوهشها در زمینه مسأْله انتخاب بین راههای چاره بوسیله ارگانیسم. | Decision Making |
حافظه اخباری.حافظهای برای اطلاعات از قبیل رویدادها و وقایع. | Declarative Memory |
استدلال قیاسی.یكی از شیوههای تفكر كه به مقایسه 2 یا بیش از 2 موقعیت و وضعیت میپردازد. | Deductive Reasoning |
هذیان.عقیده باطلی است كه با منطق قابل اصلاح نبوده و اعضاء دیگر گروهی كه شخص متعلق به آن است، در آن عقیده شریك نیستند.هذیانها مختص پسیكوزها هستند، بیشتر از همه در اسكیزوفرنی مشاهده میشوند، معهذا در سایر پسیكوزها، از جمله سندرمهای عضوی مغز، منیك – دپرسیو، پارانویا و پسیكوز پیری نیز نادر نیستند. | Delusions |
ویژگیهای خواسته.خصوصیات كه از یك زمینه تجربی كه از رفتار آزمودنی به طریقی خاص جانبداری میكند، و رفتارهای خاصی را از آزمودنی طلب میكند و رفتارهای خاص را از آزمونی طلب میكند. | Demand Characteristics |
انتهای گیرنده یك نورون.دندریت معمولاً اولین قسمت نورون است كه تكانههای ارسال شده به تنه سلول را از سایر نورونها یا گیرندهها دریافت میكند. | Dendrites |
متغیر وابسته.متغیری كه تحت تاثیر اندازههای مختلف متغیر مستقل تغییر میكند. | Dependent Variable |
آمار توصیفی.برچسبی كلی برای استفاده از روشهای آماری برای توصیف، سازماندهی و خلاصه كردن نمونههای دادهها.اساساً، آماره توصیفی رقمی است كه وجهی از یك نمونه دادهها را نشان میدهد.مقادیر گرایش مركزی، پراكندگی، و همبستگی از رایجترین آمارههای توصیفی هستند هر چند برخی از مولفین طبقه آخر را مقولهای جدا میشمارند. | Descriptive Statistics |
جبر گرایی.مفهومی است كه میگوید، اولاً اعمال ما نمیتواند چیزی را در زندگی ما كه با روابط علّی بر قرار شده است تغییر دهد،و دوماً، انسان قادر به استفاده از اراده خود و انتخاب بین خوب و بد در اعمال خود نیست. | Determinism |
سن رشدی.1. بطور كلی، هرگونه ارزیابی رشد برحسب هنجارهای سنی،2. ارزیابی مركب رشد بر پایه مجموعهای از شاخصهای رشد. این اصطلاح را بعضی از مولفین فقط در مورد فرآیندهای جسمی، حسی و حركتی بكار بردهاند. | Developmental Age |
لغات روان شناسی بخش 4